۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

شترمرغ های یزدی

دیروز برای عکاسی از جناب شتر مرغ به مهریز(25 کیلومتری یزد)رفتم.دمای 44 درجه به من اجازه نداد که بیشتر از دو ساعت عکاسی کنم.گرچه میخواستم بیشتر در کنار این حیوان عجیب و غریب باشم.وقتی این حیوان را از نزدیک دیدم کمی ترسیدم.بزرگ و اندکی خطرناک.زیاد نباید به اون نزدیک شد.مسئول نگهداری شتر مرغ که من را همراهی می کرد می گفت اگر به انسان لگد بزند احتمال مرگ وجود دارد برای اینکه حساب کار دستتان بیاید می توانید عکس های تمام قد ایشان را هم ببینید.قد بعضی از آنها از دو متر هم بیشتر است.شتر مرغ حیوانی است که به آرامش نیاز دارد و کوچکترین استرسی می تواند دوره ی تخم گذاریش را به تعویق بیاندازد,به همین خاطر معمولا"برای نگهداری از این حیوان بیابان های اطراف شهر در نظر گرفته می شوند . ادامه ی عکس ها...

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

کودک درون من

وقتی بچه ای را می بینم یاد بچگی خودم می افتم .چقدر بد بودم .از دیوار راست بالا می رفتم.کسی از پس من بر نمی اومد!البته الان اینجوری نیستم!وقتی می بینم چه زود این دوران شیرین گذشته حسرت می خورم و آرزو می کنم ,ای کاش بر می گشتم به دوران کودکی و هیچ وقت بزرگ نمی شدم.


۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

وداع با آذر یزدی


بچه که بودم کتاب هایش را می خوندم.یه بار اومد توی مدرسه برامون صحبت کرد .آذر یزدی درس نخونده بود ولی خیلی ها را با سواد کرد .امروز هم با مردم شهر یزد خداحافظی کرد .نمیدونم چرا؟ اما تعداد کمی از مردم برای مراسم تشییع او آمدند.تصور میکردم بیشتر از اینها بیان.آخرین چهره ی ادبی یزد هم از دنیا رفت.


۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ریزگرد در یزد


از صبح روز گذشته گرد و غبار به شهر یزد هم رسید.اما شدت آن نسبت به بقیه ی شهر ها کمتر بود.علاوه بر گرمی هوا, گرد وغبار (یا به تعبیر با مزه ی دیروز روزنامه ی اعتماد ملی خاک وخاشاک) را باید در یزد تجربه کنیم.